یادم میاد از روزی که قلم به دست گرفتم شوق نوشتن داشتم.شاید تا به حال ۱۰ تا دفترچه تموم کردم.نوشتم و نوشتم و نوشتم.از روزایی که اومدن و رفتن.از شیرینیهاش,از تلخیهاش و...بی اغراق می گم که با مرورشون چه تلخ و چه شیرین لذت بردم!حتی گاهی باورم نشد اینها نوشته های منه و به قلم من نوشته شدن.
مثل همه گاهی زندگی رو دوست داشتم گاهی به تنگ آوردتم!گاهی بهم لبخند زده و گاهی تلختر از بادوم تلخ بوده!
سعی می کنم دوست داشته باشم هر چیزی رو که پیش میاد و برای رسیدن به دوست داشتنیهام هم تلاش می کنم.
خیلی جاها قدم تو جاده اشتباه گذاشتم اما خوب خوب بلد بودم خودمو توجیه کنم!اما بی رودربایستی خوب با بعضی شرایط کنار اومدم.دارم سعی می کنم خودمو بشناسم و گاهی همین جاده های اشتباه خوب دستمو واسه خودم رو کرده!
زندگی نقلی(!) قشنگی دارم
در نهایت!خانوم کوچولو یه دختر ۱۷-۱۸ ساله.ساکت و شیطون!!که امسال دیپلم گرفته و شرکت کرده دانشگاه و منتظره خبره قبولیشه ! !