خدا مرا صدا زده مرا که دست کوچکم به سوی دست او دراز و قلب من فقط برای قلب او نوای ربنا زده خدا مرا به اسم کوچکم صدا زده و بر تمام غصهام به روی نقش دردهای کهنهام نشان «یا خدا» زده ... همین فقط همین بس است: خدا مرا به خاطر خودم صدا زده...
خدایا!
شکرت می کنم که هستی و می تونم برات گریه کنم...
شکرت می کنم که می تونم وقتی از کل دنیا خسته می شم سرمو بالا بگیرمو بهت بگم : بازم بازی جدید برام درست کردی؟
شکرت می کنم که وقتی دارم ازت غافل میشم برام یه مشکلی درست می کنی که یادم بمونه اول و آخر ماجرا گره کارم بدست خودت باز میشه....
آره شکرت می کنم!
خسته ام...از خودم خسته ام..از زندگی خسته ام ...از آدماهای دور و برم خسته ام...از همه آدمایی که با کج فهمی هاشون زندگیمو تلخ می کنن خسته ام....از اتفاقات ناگهانی خسته ام...از فکر و خیال خسته ام...بازم شکرت !
خودت کمکم کن که خیلی می پرستمت!
در مقابل هر چیزی مقاومت نشون میدی ، سمج تر میشه!!! پس باید یادبگیری که یه موقع هایی بتونی بگی بی خیال!!
..
دلم میخواد موهامو خرگوشی ببندم .. یه آبنبات چوبی هم بگیرم تو دستم ..هی لیسش بزنم .. لپام صورتی شه از شیطنت ..دلم میخواد با بابام برم خرید .. دستشو ول کنم .. بپرم بالا .. بپرم پایین .. کودکی کنم .. دلم میخواد بشم همون قدی که وقتی بابام چای میخورد من می نشستم تو بغلش و سرم میخورد به نعلبکیه توی دستش .. دلم می خواد اونقدر بزرگ نمیبودم که وقتی تو خیابون ج- ی- ش- م میگیره ٬ مجبور باشم زورکی به خودم فشار بیارم تا برسم خونه فقط واسه اینکه زشته ..خیلی هم زشته که یه خرس گنده مثلا مثل من ٬ همون موقع ی گوشه از ی خیابون دنیای به این بزرگی نتونه خودشو نگه داشته باشه .!!
چیه ؟؟ خیلی بی تربیتم ؟؟ خیلی بی کلاسم ؟؟ خب اگه بگم : // پ-ی-پ-ی- // خیلی مؤدب و با کلاس تر به نظر خواهم رسید واقعا آیا اونوقت ؟؟ خب ٬ ما که تحمل میکنیم !! شما زیاد به خودت فشار نیار !!
..
دخترایی که هر کدومشون یه بُعداز شخصیت من هستن. تا اونجایی که من خبر دارم تو وجود من دختر های زیادی هس مثلا یه دختر هست که خیلی مغروره .اون قدر که گاهی اوقات هیچ حرفی رو جز حرف خودش قبول نداره واسه همین شکست های زیادی خورده .
یه دختر دیگه هم هست که عاشق دوست داشتن ، شعر و احساسه اما خیلی خجالتیه و گاهی از گفتن حرفهاش ترس داره . حرفهایی که اگه بگه شاید زیبا باشن .
یه دختردیگه هم هست که که هنوزم بچه است خیلی بچه طوری که هنوز عاشق تخم مرغ شانسیه .هنوزم رو دیوار اتاقش دو ،سه تا عروسک پیدا میشه که باهاشون حرف بزنه .هنوزم خیلی ساده است خیلی حرفهایی رو که بهش زده میشه رو باور میکنه .
اما یه دختر دیگه ای هست که با همه فرق داره ، این یکی گاهی اوقات با اراده میشه . یعنی کاری رو که میخواد حتما انجامش میده . ولی الان خیلی وقته این دختره تو وجودم گم شده .دختر های دیگه ای هم هستن ، با ادب ، گاهی اوقات شلخته و عصبی ،شیطون ، گاهی نقاش ، دختری که خیلی وقتا دلش تنگ میشه ، دختری که بعضی مواقع مثل بهار دمدمکی میشه یه روز بارونیه ، یه روز آفتابی دختر که بعضی اوقات از دنیا متنفره ، و فرداش همچین دو دستی به این دنیا میچسبه و میدوه دنبالش که ازش ،جدانشه . !
خلاصه همه ی این دخترا جمع شدن و شدن یکی مثل من ،یکی که از جمع ملیونها آدمی که توی کره ی خاکی زندگی میکنه ، یکی که دوست داره بدونه اون دور دورآ ، جایی که جاده زندگیش داره به آخر میرسه به کجا رسیده ! ؟ تونسته دیوار های بلند ی که سد راهشن رو ورداره یا اصلا میتونه ورشون داره ؟ تونسته قبل از اینکه پرواز یادش بره پر زدن رو امتحان کنه ؟ نمیدونه .. این دختر از هیچی خبر نداره..ولی میدونه باید تا آخرش باشه و ادامه بده 000حتما میتونه .. مگه نه ؟/.. میتونه ..
منـــاجـــات نـــامـــه :
خدایا : من گمشده ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری ! پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام … محتاج توام
حقیقت این است بـــــاران که میبارد کلـــمه کم میاورم
یادم میاد از روزی که قلم به دست گرفتم شوق نوشتن داشتم.شاید تا به حال ۱۰ تا دفترچه تموم کردم.نوشتم و نوشتم و نوشتم.از روزایی که اومدن و رفتن.از شیرینیهاش,از تلخیهاش و...بی اغراق می گم که با مرورشون چه تلخ و چه شیرین لذت بردم!حتی گاهی باورم نشد اینها نوشته های منه و به قلم من نوشته شدن.
مثل همه گاهی زندگی رو دوست داشتم گاهی به تنگ آوردتم!گاهی بهم لبخند زده و گاهی تلختر از بادوم تلخ بوده!
سعی می کنم دوست داشته باشم هر چیزی رو که پیش میاد و برای رسیدن به دوست داشتنیهام هم تلاش می کنم.
خیلی جاها قدم تو جاده اشتباه گذاشتم اما خوب خوب بلد بودم خودمو توجیه کنم!اما بی رودربایستی خوب با بعضی شرایط کنار اومدم.دارم سعی می کنم خودمو بشناسم و گاهی همین جاده های اشتباه خوب دستمو واسه خودم رو کرده!
زندگی نقلی(!) قشنگی دارم
در نهایت!خانوم کوچولو یه دختر ۱۷-۱۸ ساله.ساکت و شیطون!!که امسال دیپلم گرفته و شرکت کرده دانشگاه و منتظره خبره قبولیشه ! !
.... نمیدونم چی میخوام اینجا بنویسم ولی هر چی هست میدونم از خودم هست . این مکان دفترچه خاطرات الکترونیکی من به حساب میاد و هر چیزی که اینجا نوشته میشه مربوط به خودم و زندگی خودم میشه و احساسات و عواطف کاملا شخصی خودم. در هر صورت امیدوارم بتونم راحت حرفامو اینجا بنویسم .و در آخر اینکه اینجا برای من یک دفترچه ی خاطرات کاملا شخصی به حساب میاد و مطالبی که عموما اینجا درج میشه شاید هیچ عمومیتی نداشته باشه . در واقع میشه گفت یه کنج دنج هست برای ثبت لحظه های زندگیم .
برمیگردم ..